شکوفه های نگاه تو

 
 
شکوفه های نگاه توست که عطر خاطره های دور را به یادم می آرد
سخاوت دستهای زیبای توست که گل عشق در باغچه خانه مان می کارد
واژه های قشنگ و پر معنای توست که در دفتر عشقم به یادگار می ماند
اندوه از دست دادن توست که غبار مرگ بر دلم می افشاند
اندیشیدن به چشمان بی پروای توست که خواب ناز را از دیدگانم می رباید
پیوند دستهای من و توست که شوق زندگی در دلم می رویاند
وعده های پر امید توست که برایم نوید خوشبختی به ارمغان می آرد
شبنم اشکهای توست که بر چهره ام گلهای غم می کارد
صدای آشنای توست که مرا پیوسته به سوی خود می خواند

هفت نصیحت مولانا

 
 
     •گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن (مثل رود)
     • باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید) 
     • اگرکسی اشتباه کرد آن رابه پوشان (مثل شب)
     • وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ) 
     • متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)
     • بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )
     • اگر می‌خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه)

زندگی و ...

 

    روزی پسر کوچکی در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد.او از پیدا کردن سکه آن هم بدون زحمت خیلی ذوق زده شد .این تجربه باعث شدکه او بقیه روزهای عمرش هم با چشمهای بازسرش را به سمت پایین بگیرد و به دنبال سکه بگردد.او در مدت زندگیش 296سکه1سنتی / 48سکه 5 سنتی/ 19سکه10سنتی/ 16سکه 25سنتی/ 2نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده پیدا کرد.یعنی جمعا13دلارو 26سنت.اما در برابر بدست آوردن این ثروت او زیبایی دل انگیز 31396طلوع خورشید /درخشش 157رنگین کمان و منظره درختان افرا را از دست داد.او هیچگاه ابرهای سفیدی را که بر فراز آسمانها در حرکت بودند ندید.و پرندگان در حال پرواز /درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر هرگز جزیی از خاطرات او نشد.

مگه خدا هم وجود داره!!!

 

     مردی برای اصلاح به آرایشگاه رفت در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در مورد خدا صورت گرفت آرایشگر گفت:من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد مشتری پرسید چرا؟ آرایشگر گفت : کافیست به خیابان بروی و ببینی مگر میشود با وجود خدای مهربان اینهمه مریضی و درد و رنج وجود داشته باشد؟ مشتری چیزی نگفت و از مغازه بیرون رفت به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد مردی را در خیابان دید با موهای ژولیده و کثیف با سرعت به آرایشگاه برگشت و به آرایشگر گفت می دانی به نظر من آرایشگر ها وجود ندارند مرد با تعجب گفت :چرا این حرف را میزنی؟ من اینجاهستم و همین الان موهای تو را مرتب کردم مشتری با اعتراض گفت پس چرا کسانی مثل آن مرد بیرون از آریشگاه وجود دارند 'آرایشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نمیکنند مشتری گفت دقیقا همین است خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمیکنند! برای همین است که اینهمه درد و رنج در دنیا وجود دارد .

عشق

 

 برای عشق تمنا کن ولی خار مشو
 
 برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده
 
 برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو
 
 برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه
 
 برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن
 
 برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر
 
 برای عشق وصال کن ولی فرار نکن
 
 برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن

داستان حقیقت

 

         روزی دروغ به حقیقت گفت : مــــیل داری با هم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم ، حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد . دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید و رفت . از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود.

مناجات

 

       الهی توفیقم ده :
که بیش ازطلب همدردی، همدردی کنم بیش ازآنکه مرابفهمند دیگران رادرک کنم بیش ازآنکه دوستم بدارند، دوست بدارم زیرادرعطاکردن است که میستانیم ودربخشیدن است که بخشیده میشویم ودرمردن است که حیات ابدی می یابیم

مراقب چشمای من باش

 

            دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت: اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده. وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت :من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشمای من باش .

حدیث قدسی

 

آنکس که مرا طلب کند می یابد

آنکس که مرا یافت می شناسد

آنکس که مرا شناخت دوستم می دارد

آنکس که دوستم داشت به من عشق می ورزد

آنکس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق می ورزم

آنکس که به او عشق ورزیدم ،می کشم او را

و آنکس را که من بکشم خونبهایش بر من واجب است

و آنکس که خونبهایش بر من واجب است

پس من خود خونبهایش هستم